یک فنجان شعر با سیما اسکندری
باید این بار غزل با خودم آغاز شود شعر و وزن و قافیه با خودم همراز شود
تا ابد قصه ی تردید بیندازم دور باشم و باشی و باشد پر پرواز شود
از قدیم گفته اند و ما هم شنیده ایم که هر سلامی، سرآغاز خداحافظی می باشد و هر شروعی را پایانی ست و هر ابتدایی بالاخره به انتها ختم می شود؛ ولی من امروز می خواهم جسورانه و بی پروا، حرفی جدید را به دنیای کنونی تقدیم کنم. می خواهم از شروعی زیبا و ناب صحبت کنم که هیچ پایانی در انتظارش نیست.
از آغازی ژرف و شیرین سخن می گویم که تا همیشه ادامه دارد و هیچ رکود و فرسایشی تهدیدش نمی کند.
ابتدایی متفاوت و جادویی که به جاده ی سعادت و خوش بختی می رسد و تا ابد با جسم و روحت همراه است.
از خلسه ای عمیق و دریایی عظیم و رویایی عاشقانه و حسی زیبا و متفاوت می گویم که هیچ تاریخ انقضایی ندارد و تا وقتی که تو هستی، همه ی این احساسات خوب هم هست.
حتی داستان هزار و یک شب هم، در شب هزار و یکم به پایان رسید ولی من از شهرزادی قصه گو حرف می زنم که هر صفحه ی کتابش، سرشار از معجزات و ناگفتنی هاست و تا زمانی که تو بخواهی، برایت قصه های پر رمز و راز می خواند. حرفم از نهایتی ست که به بی نهایت می رسد، و از ازلی ست که به ابد می رسد و از لذتی که به فرا لذت می رسد و از دامنه ای که به قله ی سعادت می رسد.
همیشه سفر را دوست داشتم ولی از ابتدای سفر، نگران پایان مسافرت و مسیر بازگشت بودم و کامم تلخ می شد؛ ولی حالا از سفری می گویم که تا همیشه شیرینی و حلاوتش را مزه مزه می کنی و اصلا قرار نیست که پایان بپذیرد و دوباره روز از نو و روزی از نو داشته باشد.
قصه و افسانه تعریف نمی کنم که با یکی بود و یکی نبود شروع شود و با قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید پایان یابد.
از واقعیتی شیرین و جذاب حرف می زنم که هیچ وقت تمام نمی شود.
آری از خودت حرف می زنم؛ خودت و آرزوها و باورهایت.
واقعیتی به نام خودت و سفری به درونت.
از خودت و عشق به خودت و هم سفر شدن با خودت و زیستن رویایی با خودت می گویم که حقیقتی ست انکارناپذیر و شروعی بی پایان و بیعتی مادام العمر که هیچ گاه ترکت نخواهد کرد و تمام نخواهد شد و نگران از دست ندادنش نخواهی بود.
با خودت آشتی کن، چون تنها کسی ست که تا همیشه با تو همراه است.