شریعتی،ظفر،صبر،پلاک1،واحد10
02122915385
شریعتی،ظفر،صبر،پلاک1،واحد10
021-22915385

نوروسایکولوژی بالینی و بیماران آسیب مغزی در ایران-حشمت الله قوامی

نوروسایکولوژی بالینی و بیماران آسیب مغزی در ایران-حشمت الله قوامی
2_page49_image33

نوروسایکولوژی بالینی و بیماران آسیب مغزی در ایران-حشمت الله قوامی

,۱ مقدمه

اگرچه هنوز دانش ما درباره کارکردهای مغز پیچیده ی انسان محدود است و در اوایل مسیر هستیم، این روزها، در دهه های آغازین قرن ۲۱، به همان نسبت که نقشه و روش فرنولوژی دو قرن پیش اشپورزایم و گال [۱، ۲] سرشار از مغالطه می نماید، همچنین ادعای مطالعه علمی موثر رفتار انسان بدون نیاز به بررسی کارکردها و فرایندهای مغزی، سرشار از ساده انگاری است تا ادعایی مبتنی بر دانش روز آمد. امروزه، از یک طرف پزشکان و جراحان اعصاب نیک می دانند که عملکرد مغز انسان چیزی بسیار فراتر و پیچیده تر از عملکرد یک ارگان مکانیکی -زیست شناختی مثل دیگر اعضای بدن است، آنجا که، به عنوان نمونه، با پیشرفت ابزارهای تشخیصی و مداخله ای، همزمان با جراحی مغز بدون بیهوشی(مثلا برای برداشتن تومور در مناطق حساس مغز) عملکرد شناختی بیمار مرتبا با آزمون های روانسنجی بررسی میشود تا از عوارض ناخواسته شناختی رفتاری جراحی پیشگیری شود.

از طرفی دیگر، روانشناسان و رفتارشناسان درک کرده اند که منشاء صدور رفتارهای فردی و اجتماعی انسان در فرایندهای زیست شناختی مغز است و بنابراین برای مطالعه علمی و مداخله موثر رفتاری و شناختی انسان نیاز به دانش و حتی مداخله در سطح عملکرد مغزی دارند. به این ترتیب، در نیم قرن گذشته شاهد توسعه و توجه روزافزون به حوزه ای تخصصی و کاربردی در روانشناسی بالینی تحت عنوان “عصب روانشناسی نوروسایکولوژی) یا علم مطالعه روابط بین مغز و رفتار بوده ایم.

در این نوشته می کوشیم با معرفی رشته عصبروانشناسی بالینی و پایه های علمی و مهارتی آن، نشان دهیم که نیاز هست علاوه بر توجه به حیطه های نظری و پژوهشی علوم شناختی، توجه بیشتری مطابق با نیاز کشور، به طور ویژه برای نیازهای بیماران اسیب مغزی، به توسعه حوزه های پژوهشی -بالینی توأم، مثل رشته تخصصی عصب روانشناسی بالینی، معطوف شود. برای ورود به این رشته در مقاطع تکمیلی، دانشجویان رشته های مرتبط می توانند در برنامه های تحصیلی و تجارب پژوهشی خود تاکید بیشتری بر فراگیری این زمینه ها قرار دهند.

,۲ رشته عصب-روانشناسی با لینی

 ۲۰۱ تعاریف عصب روانشناسی در کلی ترین تعریف، به مطالعه علمی روابط بین مغز و رفتار »([3] ص ۲۸۹) می پردازد. در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، پیدایی و قدرت مکتب شناختی بعد از دوره تسلط رفتارگرایی [۴] از یکسو، و نیازهای تشخیص دقیق [۵] و نیمرخ بندی اختلالات شناختی رفتاری برای سربازان آسیب دیده مغزی جهت مداخلات درمانی از سوی دیگر، ضرورت توسعه رسمی رشته ای تخصصی، کاربردی، و بالینی را ایجاب می کرد که به مطالعه مستقیم جلوه های رفتاری بدکاری مغزی» ([۶]، ص۳) بپردازد.

بر این خاستگاه تاریخیست که امروزه عصب روانشناسی بالینی را در درجه اول یک حرفه تخصصی بهداشت و درمان، متمرکز بر ارزیابی و درمان بیماران دارای اختلالات مغزی » ([۷]، ص 3) می دانیم (بخش تاریخچه را ببینید).

تعاریف رسمی دقیقتر و جامع تری همزمان با رسمیت یافتن عصب- روانشناسی به عنوان رشته ای تخصصی و مدرن ارائه شده است. بیانیه مشترک سازمان های حرفه ای عصب روانشناسی در کنفرانس هوستون درباره آموزش و کارآموزی تخصصی در عصب روانشناسی بالینی در سال ۱۹۹۷، این رشته را اینگونه تعریف کرده است:

کاربرد اصول علمی ارزیابی و مداخله درمانی مبتنی بر مطالعه علمی رفتار انسان در سراسر گستره عمر او در ارتباط با کارکردهای بهنجار و نابهنجار دستگاه اعصاب مرکزی» ([۸]، ص ۱۶۱). انجمن روانشناسان آمریکا (APA) [۹] زمینه های فعالیت این حرفه را شامل نقش هایی می داند که به “جلوه های روانشناختی یا رفتاری تغیرات عصب شناختی، نوروپاتولوژیکال، پاتوفیزیولوژیکال و نوروشیمیایی در بیماری مغزی و دامنه کامل انحرافات احتمالی در دستگاه اعصاب مرکزی در طول رشد» (ص ۱۴۹) می پردازند.

بنا به توصیف رسمی APA، سه حیطه ی تکوینی اولیه، شالوده ی این حوزه از دانش تخصصی و حرفه تجربی را شکل داده اند:

(الف) تحقیقات آزمایشی پایه در روانشناسی فیزیولوژیک و روانشناسی شناختی؛

(ب) توسعه اصول و روشهای عصب روانشناختی کمی و کیفی برای تجربه بالینی؛
(پ) تحلیل سندرمال پیامدهای رفتاری آسیب های دستگاه اعصاب مرکزی. آکادمی آمریکایی عصب روانشناسی بالینی (AACN) نیز این رشته را به عنوان “علمی کاربردی که به بررسی اثر کار کرد هم بهنجار و هم نابهنجار مغز بر دامنه گسترده ای از کارکردهای شناختی، هیجانی، و رفتاری می پردازد» ([۱۰]، ص ۲۱۱)، تعریف کرده است. همچنین، آکادمی ملی عصب روانشناسی (NAN) آمریکا در سال ۲۰۰۱ تعریف ذیل را برای یک عصب روانشناس بالینی تصویب کرد:

“عصب- روانشناس بالینی یک روانشناس حرفه ای با تخصص ویژه در علم کاربردی روابط مغزرفتار است. عصب روانشناسان بالینی این دانش را در ارزیابی، تشخیص، درمان، و/یا توانبخشی در سراسر زندگی برای بیمارانی که دارای عارضه های عصب شناختی، پزشکی، عصبی رشد و روانپزشکی، همچنین دیگر اختلالات شناختی و یادگیری هستند، به کار می برند.

عصب روانشناس بالینی اصول، تکنیکها و آزمون های روانشناسی، عصب شناسی، شناختی رفتاری، و فیزیولوژیکی را برای ارزیابی قوت ها و ضعف های عصبی شناختی رفتاری، و هیجانی بیمار و ارزیابی ارتباط این قوت ها و ضعف ها با کارکرد بهنجار و نابهنجار دستگاه اعصاب مرکزی او، مورد استفاده قرار می دهد. عصب روانشناس بالینی این اطلاعات و دیگر اطلاعات پزشکی بهداشتی فراهم شده به وسیله دیگران را برای شناسایی و تشخیص اختلالات عصبی- رفتاری، و برنامه ریزی و اجرای راهبردهای مداخله درمانی، به کار می گیرد ([۱۱]، ص ۵۵۴).

۲ ، ۲ تاریخچه

۱، ۲ ، ۲ قرن نوزدهم: موضع یابی فرایندهای پایه پردازش زبان در مغز

اگر چه موضع یابی عملکرد در مغز انسان تاریخی دور و دراز دارد و اولین گزارشات نوشتاری مربوط به آسیب مغزی منعکس در پاپیروسی متعلق به ۲۵۰۰ – ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد، به عنوان اولین سند شناخته شده علمی است [۱]، اما پایه های نظری عصب روانشناسی و اولین گزارشهای بالینی جدی مربوط به روابط مغز و رفتار به قرن ۱۹ میلادی بر می گردد.

تصویر 1- اولین گزارشات نوشتاری مربوط به آسیب مغزی منعکس در پاپیروسی متعلق به ۳۰۰۰-۲۵۰۰ سال قبل از میلاد، به عنوان اولین .سند شناخته شده علمیست

در سالهای پایانی قرن هجدهم و دهه های آغازین قرن نوزدهم، فرانز ژوزف گال و جان گاسپار اشپور زایم روش فرنولوژی» یا جمجمه شناسی روانی را بنیان گذاری کردند. رویکرد آنها این بود که مغز از بخشها یا اندام ارگان های مجزایی تشکیل شده است که هر کدام کارکرد یا قوه ذهنی مجزایی را کنترل می کنند.

آنها همچنین ادعا می کردند که توسعه و نیرومندی کارکردی یک بخش با برآمدگی جمجمه در آن ناحیه خود را نشان می دهد. بنابر این، روش فرنولوژیستها جهت تشخیص میزان هوش و شخصیت افراد عبارت از کرانیوسکوپی یا معاینه لمسی برآمدگی های جمجمه آنها بود [۱ ، ۲]. گرچه این روش و ادعای غلط بعدها منسوخ شد، اما رویکرد فرنولوژیستها سرآغاز نظریه موضع یابی کارکردهای مغز و شکل گیری پایه های عصب روانشناسی کلاسیک بود، چنانکه محرک مطالعات بالینی جدیتر روی اختلالات رفتاری ناشی از ضایعه مغزی شد.

در نقطه مخالف نظریه موضع یابی، طرفداران نظریه هم توانی یا کلی نگری کارکردهای مغز قرار داشتند. افرادی مثل فلورنس و بعدها لشلی با نتیجه گیری از مطالعات عضوبرداری حیوانات معتقد بودند که اگر چه کار کردهای مغز ناحیه ایست اما مغز به عنوان یک کل عمل می کند تا .[واحدهای مجزا از هم [۱، ۴ |

تصویر ۲- شبه علم “فرنولوزی تصور می کرد که مغز از بخشهای مجزابی تشکیل شده که هر کدام کارکرد ذهنی مجزایی را کنترل می کنند و نیرومندی یک بخش با برآمدگی جمجمه در آن ناحیه خود را نشان می دهد.

گزارش سه مورد بسیار مشهور ضایعه مغزی در قرن ۱۹ جایگاه طرفداران نظریه موضع یابی را تقویت کرد. مورد اول فیناس پی. گیج سرکارگری آمریکایی بود که در سپتامبر سال ۱۸۴۸ در نتیجه اصابت و نفوذ یک میله آهنی به سر، قسمت عمده لوب فرونتال چپ مغزش تخریب شد. او از این حادثه جان سالم به در برد اما بنا به گزارش های توصیفی پزشک معالجش، جی. ام. هارلو [ ۱۲، ۱۳] در ۱۲ سال باقیمانده ی عمرش دچار اختلالات گسترده شخصیت و بازداری رفتاری شد.

اگرچه فیناس گیج از مهمترین موردهای بالینی در تاریخ علوم اعصاب است، اما به دلیل آنکه علائم رفتارش در نتیجه اختلال عالی ترین کارکردهای شناختی – هیجانی مغز بود و دانش و روش علمی قرن نوزدهم بسیار ناقص تر و تنگدست تر از آن بود که به تحلیل و توجیه این اختلالات بپردازد، نسبت به دو مورد دیگر، که هر دو مربوط به موضع یابی آفازی (زبان پریشی) و پردازش زبان در مغز بودند، تاثیر کمتری بر مفهوم سازی دانش علمی در زمانه خود داشت. این کمبود حتی در سراسر سده بعدی نیز برجسته بوده، به طوری که فقط در سالهای اخیر است که می بینیم اختلالات شخصیتی هیجانی (بخش عمده علائم فیناس گیج تحت عنوان اختلال کارکردهای اجرایی داغ » وارد مفهوم سازی و واژگان کارکردهای عالی مغزی در عصب روانشناسی شده اند، تاخیری که مورد تعجب بسیاری از جمله پترسون و ولش [۱۴] است.

تصویر ۳- فیناس گیج، سرکارگری که در ۱۸۴۸ اصابت یک میله آهنی قسمت عمده لوب فرونتال چپ مغزش را تخریب کرد، در ۱۲ سال باقیمانده ی عمرش دچار اختلالات گسترده شخصیت و بازداری رفتاری شد

در مورد مهم دیگر در نیمه دوم قرن نوزدهم توسط پاول بروکا و کارل ورنیکه گزارش شدند. بروکا در آوریل ۱۸۶۱ در نشستی در پاریس، مغز یکی از بیمارانش ( تان را ارائه کرد که قبل از مرگش توانایی صحبت کردن را از دست داده بود، به طوری تنها کلمه ای که توانسته بود ادا کند، تان بود [ ۱ ، ۱۵].

”تان یک روز قبل از نشست مذکور جان باخته بوده بود و بروکا با بررسی مغز او متوجه ضایع های در قسمت خلفی لوب فرونتال چپ او شده بود. بروکا در سالهای بعد موارد مشابه دیگری را گزارش کرد. این ناحیه از مغز اکنون ناحیه بروکا» نام گرفته و مسئول تولید گفتار شناخته می شود. بروکا بعدا در مورد دو نوع آفازی نوشت [۱۶]: اولی مربوط به اختلال در تولید زبان ناشی از آسیب ناحیه مذکور (آفازی بیانی)، و دومی مربوط به اختلال در حافظه تداعی بین زبان و فکر (آفازی دریافتی بود که ناحیه مغزی آن چند سال بعد در گزارش ورنیکه مشخص شد

تصویر ۴- تان“ (بیمار بروکا) که ضایعه ای در بخش خلفی لوب فرونتال چیش دو تصویر بالا) داشت تنها کلمه ای که توانسته بود ادا کند، “تان” بود.

تصاویر پایینی مربوط به یکی دیگر از بیماران بروکا ورنیکه در سال ۱۸۷۴ بیماری را با ضایعه ای در قسمت خلفی شکنج فوقانی لوب گیجگاهی چپش توصیف کرد که قبل از مرگش در درک گفتار مشکل جدی داشت [ ۱، ۱۵].

این ناحیه اکنون به ناحیه ورنیکه» معروف است. ورنیکه علاوه بر گزارش موارد بیشتر آفازی حسی دریافتی)، نوعی دیگری از آفازی را نیز معرفی کرد که در نتیجه قطع ارتباط بین ناحیه درک زبان (ورنیکه) و ناحیه تولید زبان (بروکا) اتفاق می افتد، اختلالی که به نام آفازی رسانشی معروف است [ ۱۶، ۱۷ ]. تعدادی از نویسندگان کتاب های مرجع، مثل داربی و والش [۱]، ورنیکه را پدر علم عصب روانشناسی می دانند و معتقدند جایگاه و تاثیر او در تاریخ مطالعات کارکرد مغز توسط بسیاری از نویسندگان نادیده گفته شده است، کسی که برای اولین بار رویکرد نظری موثر و روش علمی برای مطالعه آفازی ارائه داد.

ورنیکه معتقد بود به جای رویکرد اشتباه فرنولوژیست ها در تلاش برای موضع یابی ویژگی های ذهنی پیچیده، آنچه در عمل قابل موضع یابی در مغز است، کارکردهای ساده تر ادراکی و حرکتی است. او با هر دو دیدگاه موضع یابی محض فرنولوژیست ها و هم توانی مناطق مغزی مخالف بود و ادعا می کرد که فعالیتهای پیچیده به واسطه پیوندهای مابین تعداد معدودی از نواحی کارکردی که مسئول فعالیتهای حرکتی و حسی اولیه هستند، یاد گرفته می شوند (نقل از گشویند در [۱])

۲٫۲٫۲ اوایل قرن بیستم و تحول روش شناختی

ترسیم نقشه های ساختاری مغز و توسعه روش های روانسنجی از زمان اولین کشفیات بالینی بروکا و ورنیکه با رشد فزاینده مطالعات و گزارش های مربوط به موضع یابی کارکردهای مغز، برچسپ های مختلفی برای نواحی مشابه مغزی به کار برده می شد.

بنابراین، نیاز بود نقشه های دقیق تری برای تعیین روشمند محل ضایعه های مغزی تهیه شود. دستاوردهای علمی و تکنیک های بافت شناسی اعصاب (نوروهیستولوژی) ارائه شده توسط افرادی مثل رامون ای کاخال، یکی از برندگان نوبل پزشکی ۱۹۰۶، منجر به تهیه نقشه هایی بر مبنای ساختار سلولی (سایتو آرکیتکچر) نورون های مغز و توزیع آنها شد. از جمله اولین نقشه هایی که در این راستا کرتکس را به نواحی مختلف تقسیم کردند توسط کمپل در سال ۱۹۰۵ [۱]، و بعد برودمن در ۱۹۰۹ [۱۸] تهیه شدند. از آن میان، نقشه برودمن بسیار معروف شد و تا به امروز نسخه های توسعه یافتهای از آن با بیش از ۵۰ ناحیه مورد استفاده قرار می گیرند.

تصویر ۵- دستاوردهای نوروهیستولوزی افرادی مثل رامون ای کاخال، یکی از برندگان نوبل پزشکی ۱۹۰۶، منجر به تهیه نقشه هایی بر مبنای ساختار سلولی (سابتوآرکیتکچر) نورونهای مغز و توزیع آنها شد.

علاوه بر پیشرفت های فوق در علوم اعصاب پایه، در طول سال های آغازین قرن بیستم، در طرف دیگر، یعنی علوم روانشناسی و رفتاری، پایه های روانسنجی نوین در حال شکل گرفتن بود. در حوزه روانشناسی تربیتی در دهه نخست قرن، اولین تست های سنجش توانایی های عقلانی و هوش برای نیازهای آموزشی توسط افرادی مثل اسپیرمن، بینه، وسیمون تهیه شدند [۱۹، ۶. در ادامه این تلاش های اولیه بود که مجموعه متنوعی از آزمون های سنجش توانایی های ذهنی مثل ماتریسهای پیشرونده ریون و مقیاس های هوش وکسلر، همچنین تست هایی برای ارزیابی های عصب روانشناختی توسط هالستید و دیگران توسعه یافته و فراگیر شدند. به علاوه، اصول روش شناختی و روشهای آماری برای استانداردسازی و هنجاریابی، همچنین برای تعیین صلاحیت روانسنجی (روایی، اعتبار) تستها توسعه یافتند. مجموعه این روشها پایه های ارزیابی عصبروانشناختی را شکل دادند.

تصویر ۶- در حوزه روانشناسی تربیتی در دهه نخست قرن بیستم، اولین تستهای سنجش توانایی های هوشی برای نیازهای آموزشی توسط افرادی مثل بینه و همکارش، سیمون تهیه شدند. در ادامه تلاش های اولیه در زمینه توسعه تست های هوشی بود که تست هایی برای ارزیابی های عصب-روانشناختی توسط هالستبد و دیگران توسعه یافته و فراگیر شدند.

۲٫۲٫۳ جنگهای جهانی اول و دوم و ارزیابیهای بیماران آسیب مغزی علاوه بر تلفات میلیونی جنگهای ویرانگر جهانی اول و دوم در نیمه اول قرن بیستم، سربازان زیادی از جمله اولین اقدامات در تاسیس آزمایشگاه روانسنجی و توسعه تست هایی برای ارزیابی بیماران، توسط شفرد آیوری فرانز و بعدا، وارد هالستید صورت گرفت [۱۹].

تصویر ۷- نیاز به غربال گری، تشخیص و مداخله توانبخشی سربازان آسیب دیده مغزی جنگ های جهانی اول و دوم، اصلی ترین عامل توسعه ی دانش و روشهای عصب-روانشناسی بالینی بود.

هالستید در سال ۱۹۳۵ آزمایشگاهی را در دانشگاه شیکاگو برای مطالعات روانشناختی بیماران عصب شناختی و جراحی اعصاب تاسیس کرد. بعد از کوشش و خطای بسیار، و بررسی و کنار گذاشتن صدها تست، هالستید مجموعه ای متشکل از آزمون های روانشناختی مختلف را در کنار هم قرار داد. این مجموعه (باتری به جراحان و عصب شناسان بالینی کمک می کرد بیماران آسیب مغزی را از دیگر بیماران تشخیص دهند [۴].

مجموعه هالستید بعدها توسط دانشجوی او، ریتان، گسترش یافته، رواسازی و هنجاریابی شد و تحت عنوان مجموعه آزمون های عصبروانشناختی هالستید ریتان (HRNB، [۲۰]) به مشهورترین مجموعه آزمون عصب روانشناسی تبدیل گشت. همزمان با مطالعات ریتان در آمریکا، که بر آسیب های مغزی جنگ جهانی دوم متمرکز بود، در انستیتوی جراحی اعصاب بوردنکو در مسکو، الکساندر رومانویچ لوریا روی آسیب های مغزی سربازان روسی جنگ دوم مطالعه می کرد.

نظریات لوریا بعدها شالوده ی عصب روانشناسی مدرن را تشکیل دادند اما روشها و رویکرد کیفی او به ارزیابی، که در تقابل با رویکرد کمی هنجاری ریتان بود [۱۹]، توسط دانشجوی دانمارکیش، کریستنسن، در آمریکا معرفی شد و به صورت نسبتا ناقص به وسیله محققان دانشگاه نبراسکا در قالب مجموعه عصب روانشناسی لوریانبراسکا“ (LNNB) ارائه شد که این مجموعه به دلیل مذکور مورد انتقاد بسیاری قرار گرفته است [۴]

تصویر ۸- نیاز به غربال گری، تشخیص و مداخله توانبخشی سربازان آسیب دیده مغزی جنگ های جهانی اول و دوم، اصلی ترین عامل توسعه ی دانش و روشهای عصب-روانشناسی بالینی بود.

از دهه ۱۹۳۰ به بعد، از یک طرف با دسترسی گسترده به سربازان آسیب دیده مغزی، و از طرف دیگر، با پیشرفت روش های ارزیابی، دو حوزه متعامل پژوهشی عمده، که به نوعی احیای مطالعه روی اختلالات گزارش شده در قرن نوزدهم بودند، جان گرفتند.

یک حوزه مربوط به مطالعات پردازش زبان در مغز بود. تعداد زیاد سربازان مبتلا به آفازی، به علاوه انتشار کتاب زبان و اختلالات زبان“ توسط کورت گلدستاین در سال ۱۹۴۸ محرک تاسیس مراکز مختلف آفازی و کارهای ارزشمند دانشمندان زیادی مثل آرتور بنتون و همکارانش در آیوا، و نورمن گشویند و دیگران در بوستون شد [۱۹]. در مرکز امور پزشکی کهنه سربازان بوستون بود که بعدها ادیت کاپلان و همکارانش در دهه ۱۹۸۰، یکی از رویکردهای برجسته ارزیابی عصب روانشناختی معاصر، رویکرد فرایندی بوستون» را ارائه کردند [۲۱].

دیگر حوزه می پژوهشی، مربوط به بررسی کارکردهای عالی شناختی و مناقشه بر سر ارتباط این کار کردها با آسیب های لوب فرونتال مغز بود. افرادی مثل ریلاندر، گلدستاین، هب و تیوبر با مطالعه روی بیماران فرونتال شواهدی در حمایت از دو طرف این مناقشه ارائه دادند (برای مرور مفصلی بر این مطالعات رجوع کنید به [!]). تا اینکه، در نیمه دوم قرن بیستم پژوهش ها و نظریات تاریخی لوریا [ ۲۲ ، ۲۳ ] در مورد کارکردهای عالی مغز و سازمان بندی لوب فروتنال منتشر شدند (بخش های بعدی را ببینید.)

۲٫۲٫۴ نیمه دوم قرن بیستم و توسعه رسمی عصب روانشناسی حرفه ای

 در سال های بعد از جنگهای جهانی با فراگیر شدن ارزیابی عصب- روانشناختی و حجم قابل توجه دانش، مهارت و تجربه بالینی که در این حیطه حاصل شده بود، ضرورت سازمان دهی رسمی افراد درگیر در این حیطه ایجاب می کرد که عصب- روانشناسی بالینی به عنوان یک حرفه تخصصی در حوزه بهداشت و درمان رسمیت یابد. در سال ۱۹۶۷، مجمع بین المللی عصبروانشناسی (INS)، و چند سال بعد در ۱۹۷۵، آکادمی ملی عصب روانشناسی (NAN) آمریکا تاسیس شدند [۱۹] از دهه ۱۹۷۰، اولین ویراست های کتابهای مرجع اصلی (مثل ارزیابی عصب روانشناختی الزاک) منتشر شدند، دوره های آموزشی رسمی در دانشگاه های معتبر ایجاد شدند، و موسسات، انجمنها، و نشریات علمی تاسیس شدند تا پایه های حرفه نوظهور، عصب روانشناسی بالینی، را با اضافه کردن تکنیک های ابداع شده از انقلاب در حال وقوع تصویربرداری اعصاب به تست های تشخیصی کلاسیک، استحکام ببخشند.

APA در سال ۱۹۸۰ بخش ویژه ای به عصب روانشناسی بالینی (بخش ۴۰) اختصاص داد و در ۱۹۹۶ این رشته را رسما به عنوان حوزه ای تخصصی به رسمیت شناخت. در سال ۱۹۸۱ بورد تخصصی عصبروانشناسی بالینی آمریکا (ABCN) تاسیس شد و از ۱۹۸۴ اعطای دکترای بورد تخصصی در عصب- روانشناسی را شروع کرد.

در سال ۱۹۸۷، کارگروه مشترکی با ماموریت از طرف INS و APA با تعیین استانداردهای پایه برای آموزش عصب روانشناسی بالینی، اولین دستورالعمل های رسمی درباره تحصیل، دادن اعتبارنامه و احراز صلاحیت برای عصب روانشناسان را منتشر کرد [۲۴]. بعدا در سال ۱۹۹۷، کنفرانس هوستون با هدف استقرار مدلی یکپارچه برای آموزش و کارآموزی در حوزه تخصصی عصب روانشناسی بالینی برگزار شد که با تکمیل دستور العمل های کارگروه فوق، دانش و مهارتهای تخصصی لازم برای این رشته را تصویب کرد [۸].

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.قسمتهای مورد نیاز علامت گذاری شده اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.