پرونده مقایسه آرای شریعتی و سید جواد طباطبایی
دکتر علی شریعتی اما هیچگاه از امتناع تفکر ننالید. چندان دغدغه باسواد و بیسواد نداشت. کمتر اشاره کرد که کسی میفهمد یا نمیفهمد. مسئله اول او تفکر مستقل از میدان عمل نبود. او در وهله نخست درد و دردهای دیگر داشت. از استعمار مینالید. استبداد مسئله او بود. به استثمار و شکافهای طبقاتی میاندیشید. استحمار درد او بود. او به این نکته میاندیشید که چگونه باید جامعه تضعیفشده و از هم گسیخته را قدرت ببخشد. تفکر برای او فینفسه درونهای نداشت. مفاهیم بهخودیخود موضوعیتی نداشتند. به نظر او فیلسوفی که مفاهیم را به هم ارجاع میدهد و از منظومه آنها کاخی استوار میسازد راه بر عمل میبندد. او از مفاهیم شلاقی میساخت و به جنگ واقعیت میرفت. نگاه او به فیلسوفان با رویکرد آرنتی مطابقت داشت.
او بهجای استقرار در موضعی استعلایی برای پیداکردن گوهر و زبان سنت یا مدرن، در شکاف میان این دو میایستد و در جستوجوی امکانهای ناشی از تلاقی این دو سپهر فرهنگی است. به گمان او، وضعیت گریزناپذیر ما، زندگی در تلاقیگاه این دو سپهر است. این تلاقیگاه زایشگر امکانهای تازه است. زبان و کلام شریعتی بهجای آنکه زبان توصیفکننده روح سنت یا مدرن باشد، رویدادی نشأتگرفته از ایستادن در این نقطه تلاقی است. زبان بهمنزله رویداد، تفاوت بنیادین شریعتی و طباطبایی را نشان میدهد. او با خلق و ابداع زبانی تازه، سنت را در منظری تازه مینشاند و جهان مدرن را نیز. شریعتی اینچنین خود به امکانی تازه برای سکونت سوژههای بیپناه ناشی از مدرنیته عنانگسیخته دوران پهلوی تبدیل میشود.
دکتر طباطبایی و شریعتی هر دو نسبتی با هگل دارند. در روایت طباطبایی از هگل ایدهها شرط امکان وضعیت عینی ما هستند. شریعتی بیشتر با روایت مارکسی همدلی دارد. درست در نقطه معکوس دکتر طباطبایی مینشیند. شرایط عینی ماست که شرط امکان ایدهها را فراهم میکند. به همین دلیل دکتر طباطبایی جستوجوگر رهایی در پرتو به اندیشه درآمدن شاکلههای فهم و ایده است، و فیلسوفان را میاندار صحنه میداند؛ اما شریعتی به بسترهای عینی مینگرد و ناسازههای جاری در نهادها و سنتها و سازوکارهای زندگی و سازمان سیاسی را مدنظر قرار میدهد و به نسلهای جوان و پرانرژی دل میبندد.
در منظری که شریعتی میگشاید، ابهام وجود ندارد. ابهام اصولاً به کسی تعلق دارد که درباره مفاهیم ذهنی میاندیشد. او مولد اراده مسئول و متعهد است. مخاطب او چندان با خود کلنجار نمیرود که آیا فلان مفهوم را بهدرستی فهم کرده یا نه؛ بیشتر به نقش عملی خود میاندیشد و جایگاهی که در آن ایستاده است. به دلیل همین خصوصیت اوست که شریعتی بهجای آنکه خالق تئوریهای تازه در فضای آکادمیک باشد، خالق یک فضای قدرتمند اجتماعی است. نیرو خلق میکند، جامعه از دست رفته را بازیابی میکند. در کار خلق و زایش عملی است و تأمل و تفکر و زبان را در خدمت این زایش عملی برده است. دکتر شریعتی متولی یک تفکر اضطراری است. مضمون اندیشگانی او مملو است از هشدار و اشاره به حفرهها و مخاطرات بزرگ. همه اندام اندیشه او نیز خصلتی از جنس حرکت جمعی و عملی به سمت رفع مخاطرات دارند. سوهانی برای براقکردن و شفافیتبخشیدن به مفاهیم در دست نگرفته است.
شریعتی علیالاصول روشنفکر است، حتی اگر سخنان فلسفی بگوید. روشنفکر در میدان حیات عملی، نسبتی دیگر با مفاهیم و استعدادهای زبانی دارد. درونه معناشناختی مفاهیم و گزارهها برای او در حاشیهاند. او به نقش و کارکرد مفاهیم در بستر زندگی روزمره میاندیشد. بهعنوان نمونه اسلام در منظر شریعتی جایگاهی متمایز با دکتر طباطبایی دارد. دکتر طباطبایی هنگامیکه از سنت دینی و اسلامی سخن میگوید، به مجموعهای از منابع و آثار متفکران و فیلسوفان و فقیهان نظر میکند. شریعتی اما اسلام را نه منظومه فهم، بلکه جهانی از رویدادهای تاریخی میبیند. از بعثت و نبوت و رویدادهای تاریخی اسلام سخن میگوید. اینچنین است که دکتر طباطبایی بیشتر در رفرنسهای علمی دانشجویان ظاهر میشود، اما دکتر شریعتی در تحولات عینی دوران خود ظهور عملی پیدا میکند.
دکتر طباطبایی در سوگ فهمهای نادرست نشسته است. مرتب دکتر شریعتی و شخصیتهایی نظیر او را بهعنوان مقصر و باعث و بانی این ضایعه شماتت میکند. دکتر شریعتی در سوگ فقر و تنگدستی و تحمیق مردم نشسته است. دکتر طباطبایی مرتب به دانشگاه حمله میکند، دکتر شریعتی به حوزه و نهادهای دینی. دکتر طباطبایی مرتب گوش مترجمان و مؤلفان را میپیچاند، دکتر شریعتی گوش صاحبان فکر و قلمی را که یا در خدمت دربارند یا در دانشگاهها میان مفاهیم دوختودوز میکنند.